۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

نقدی بر نقد استاد : آقای مشایخی شما هم در این سینما شلوارتان را در آورده اید ، هنر بی پرواست

امسال همه چیز رضا عطاران توی چشم بود! کن رفتنش! توالت رفتنش! شلوارش! کلاهش! پاپیونش! دوربین اش! کلاشینکف اش! ریش اش ! قبرش! سیمرغش! زر زیادی اش! در حالی که اساتید سینمای ایران در اغما به سر می برند و هنگامی که مردم به فیلم جدی آنها می خندند ومن سینه چاک سینمای پرمهر مهرجویی سر در گریبان فرو می برم رضا عطاران با همه این چیزهایش چراغ این سینما را روشن نگه داشته است! 

اساتید سینما، بزرگان، قیصری ها ، آبمنگولی ها و دیگران! عطاران می گوید مردم به خنده احتیاج دارند و من می گویم سینما به خنده احتیاج دارد و سینما به زنده ماندن نیاز دارد! با هر سلاحی باید مردم را به سینما کشاند! ابزار زیادی در دست نیست! نگران نباشید در سینمایی که کله بی موی بازیگر زن و یکی از اساتید سینما در یکی از فیلمهای جشنواره با کلاه گشاد سانسور یک تراژدی را به کمدی مفرحی تبدیل می کند عطاران جرات ندارد شلوارش را حتی یک سانت جابجا کند!

پسر بی ادب و با هنری...
تکرار می کنم . ابزار زیادی در دست نیست. کاراکترهای کمدی نباید از هیچ نژادی باشند! نباید هیچ لهجه ای داشته باشند، نباید زیاد انتقاد کنند و به قول عطاران زر زیادی بزنند! نباید با خیلی دانه درشت ها شوخی کنند! نباید آشغال در دست بگیرند! نباید خواب تلخ ببینند! کارکترهای فیلمهای اجتماعی و جدی نباید حرف تلخ بزنند! نباید اعتراض کنند ! اگر اعتراض کردند باید حرف خود را پس بگیرند و نامه بنویسند که ما را قضاوت نکنید و ببخشید که در عین حال که عصبانی نبودیم عصبانی بودیم! 

نباید جرات کنند و فیلمهای تاریخی و مذهبی بسازند! خلاصه اگر توقع داریم مردم در روزهای غیر مجانی و غیر سلام سینما با سینما آشتی کنند و برای بلیط شش هزار تومانی و نه برای طناب دار مجانی سرو دست بشکنند این عطاران شلوار به دست و زر زیادی زن بی ادب و بی هنر را که آدم را به یاد علیمردان خان می اندازد به حال خود رها کنید و اجازه بدهید که خودش باشد . نه سفارشی از طرف شما! بگذارید با خیال راحت در توالت مردم را بخنداند! بگذارید از سرو کول اهالی کن بالا برود. دوره، دوره طنز عطارانی است. کمال تبریزی هم وقتی فهمید به «پاداش» اش نخندیدند به سراغ عطاران رفت! سعید سهیلی هم می دانست که به زور« کلاشینکف» نمی توان جیب مردم را خالی کرد اما با عطاران این کار شدنی است! عطاران حتی وقتی با مرگ هم شوخی می کند فضای تلخ و سیاه مرگ را تعدیل می کند و این آقا برای تحمل فشار قبر هم گزینه خوبی است!

شطرنجی!
عطاران که برای اکران «ردکارپت» باید نماهای بک گراند متعددی از فیلمش را شطرنجی کند اصلا خودش یک آدم شطرنجی است که برای کیش و مات کردن مخاطب شطرنج بازی می کند. فقط خدا کند شطرنجی اش نکنند! حالا که پیرسینمای ایران از ادبیات عطاران آزرده خاطرشده پیشنهاد می دهم در سفری که ایشان برای آشتی با لیونل مسی در پیش دارد عطاران را هم با خود ببرد! او قادر خواهد بود با هزینه ای در حد نیم کیلو پسته ، یک بلیط رفت و برگشت به اسپانیا و شاید هم آرژانتین ، یک دست کت و شلوار، یک نردبان اجاره ای و چند شب اقامت در هتل فیلمی بسازد و این فیلم دوبرابر مفاخر میلیاردی سینمای فاخر ایران بفروشد! شاید برخی کارهای عطاران عرق شرم بر پیشانی این استاد جاری سازد اما باور کنید که فقط شوخی های عطاران می تواند لیونل مسی را بخنداند! او سفیر خوبی برای این مردم است.

دنیا باید بداند مردم ما خیلی وقتها هم شاد هستند و مثل این آلمانی ها و انگلیسی ها عبوس نیستند! وقتی همه واژگان میهن پرستانه ما هنگامی که به فیلم و سریال می رسند آنقدر جنجال ساز می شوند که به ضد خود تبدیل می شوند و «خانه پدری» به قتلگاه پدری و «سرزمین کهن» به سرزمین پردعوا تبدیل می شود آن گاه با زبان طنز می توان لااقل این را نشان داد که در خانه پدری ما ایرانیان آدمهای شوخ و شنگی مثل کارکترهای رضا عطاران هم هستند که آدمکش نیستند و با وجود همه سختی های زندگی که در تعقیب کاراکتر قصه است خود را به بی خیالی طنازانه ای می زنند.

ذهن معیوب
البته مقصود از طنزی که از نوشتار در یک فیلم سینمایی به اجرا در می آید ، کمدی خودساخته و خودخواسته است نه آثاری از بزرگان این سینما که میراث فرهنگی ما به شمار می روند و فیلمهای آنها خنده های عصبی تماشاگران را نه فقط در سالن اهالی رسانه که بنا بر شهادت شاهدان عینی در سینماهای مردمی جشنواره فیلم فجر تنظیم می کنند! فیلمسازی از میدان جنگ سر از رودخانه و صید ماهی و دیدارهای اتفاقی عاشقانه و مرگ بیخودی مثلا تراژیک در می آورد و در چند قدم آخر خود همه چند قدم اول فیلمش را تباه می کند همه ردپاهای موقرانه سربازان اتوبوس شب را زیر این آخرین قدمها له می کند. 

فیلمساز دیگری فضای خوب طراحی شده و پر کشش را به سینمای دو دهه گذشته هندوستان می کشاند و فیلش یاد هندوستان می افتد و ارادتش را به عالم فلسفه سوار بر ذهن معیوب کارکتر قصه اش می کند و ناگهان قاعده بازی به هم می خورد و مرد بازیگر جوان این «سرزمین کهن» به قاعده خودش با اعصاب مخاطب بازی می کند و در بخشهای پایانی قصه توصیه های ایمنی همچون لزوم بیمه آتش سوزی ، همراهی والدین با فرزندان صغیر به هنگام مسافرت خارج، افشای راز مربوط به دسته گل پدر برای جلوگیری از عشقهای غیرمجاز، پایبندی به بقچه های قدیمی برای دختران امروزی هنگام قهر از خانه به منظور حفظ سنتها و توجه به عواقب شرب خمر مورد گوشزد مخاطب قرار می گیرد!

فیلمساز بعدی که دیگر حوصله طراحی موقعیتهای خشونت آمیز کتک کاری و چاقو کشی را ندارد با حفظ مفهوم فرهنگ بزن بهادری، بین دوربین و صحنه درگیری را کرکره می کشد. این فیلمساز که به قول رضا یزدانی هنوز پرسه تو لاله زار کارشه این بار برای حفظ نهاد خانواده های قربانی تعدد زوجین اقدام به عرضه یک بیانیه آرامش بخش می کند. اینکه اصل تعدد زوجین بلامانع است به شرط آنکه زوج جدید رضایت زوج قبلی و دروصورت لزوم زوجهای قبلی را کسب نماید و به قول کاراکتر زن اولی این فیلم مهم حفظ احترام زن اول است!

فرمول خنداندن خیلی پیچیده شده
استاد پیر فرزانه سینمای ایران، تعداد فیلمهای به ظاهر کمدی حال از نوع سخیف یا غیر سخیف که برای خنده مردم با بودجه های آنچنانی ساخته شده دریغ یک نیش خنده را بر لب تماشاگر به جا گذاشته، دیگر گذشت زمانی که مردم به پریدن یک میمون از بالای درخت می خندیدند، استاد، باور کنید فرمول خنداندن مردم خیلی پیچیده شده است!